ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
از بدو تولدم موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید. از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه ای کردم که فهمید جواب های ، هوی است. هیچ وقت نذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی در پی شیر می خوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از هم سن و سال های خودم بلند تر بودم و همه ازم حساب می بردند. هیچ وقت درس نمی خوندم، هر وقت نوبت من می شد که برم پای تخته زنگ می خورد، هر صفحه ای از کتاب رو هم باز می کردم جواب سوالی بود که معلمم از من می پرسید.
این بود که سال دوم، سوم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!! تو المپیاد طلا بردم! آخه ورقه من گم شده بود و یکی از ورقه ها بی اسم بود منم گفتم یادم رفته بود اسممو بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهرو دانشگاه یک دسته عینک پیدا کردم، امدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش رو به من رسوند و این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین بر می داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از اینکه گمشده اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.
بعداً توی دانشگاه پیچید دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه! یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!
خلاصه این شد ماجرای خواستگاری ما و الان هم استاد شدم! کسی سؤالی نداره؟؟!!
با کمی دخل و تغییر
· قلاوند، مهدیه. مجله موفقیت. شماره 80.
خیلی جالب بود ...
بامزه بود